جدول جو
جدول جو

معنی علف چای - جستجوی لغت در جدول جو

علف چای
(عَ لَ فِ)
رجوع به هوفاریقون شود
لغت نامه دهخدا
علف چای
هزار چشم از گیاهان
تصویری از علف چای
تصویر علف چای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علک خای
تصویر علک خای
علک خاینده، کسی که صمغ می جود، کنایه از بیهوده گو، ژاژخای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علف چر
تصویر علف چر
زمینی که محصولات باقی مانده در آن به مصرف چرا می رسد، پولی که دامدار در برابر چرای دام به صاحب زمین دارای آب و علف می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل چای
تصویر گل چای
از اقسام گل محمدی با گل های پرپر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مرکّب از: ترکی دلی، به معنی دیوانه + چای، به معنی رود، شعبه ای است از رود حبله رود در ناحیۀ خوار تهران. (جغرافیای طبیعی کیهان)، رود کوتاهی است در شمال ایران این رود در ناحیۀ دماوند از کوههای مومج سرچشمه گرفته وارد دشت خوار می شود و همه جا مجرای آن دره های تنگ است و ظاهراً بمناسبت سرعت جریانش به این نام خوانده شده است. (ازدائره المعارف فارسی)، و یا بمناسبت تغییری که بسبب سرعت در بستر خود دهد، نام خشک رودی به مغرب قزوین که از کوههای سفید درّان سرچشمه گیرد و جلگۀ غربی قزوین را از آب بهارۀ خود مشروب سازد
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
چراگاه. مرغزار. زمینی که علف بسیار دارد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کجا بد علفزار و آب روان
فرودآمد آن جایگه پهلوان.
فردوسی.
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
نوعی گل سرخ است که بدین نام خوانده میشود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگۀ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام. در دامنۀ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. دارای 89 تن سکنه. آب آن از چاه و باران به دست می آید. محصول آن غلات و خرما است. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
انبار علف و کاه و غله. (ناظم الاطباء) ، مخلاه. توبره. (منتهی الارب) ، معده علف خوارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چَ / چِ خوَ / خُ رَ / رِ)
آنکه علک خاید، ژاژخا و هرزه لا، ماده خر دندان بهم ساینده در دیدن خر نر:
ز خرسپوزی من علک خای گردد خر
نه که خورد نه سبوس و نه جو نه آب و گیا.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
چرک، چرا گاه چرنده علف علفخوار، مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود: علف چر مالهای ما روزی یک خروار است، زمینی پر غلف که گاو و گوسفند و جز آن - ها در آن چرند مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
داره دهره آنکه علف چیند، ابزاریست مانند داس که به وسیله آن علف و یونجه را چینند، چیدن علف. یا موسم علف چین. فصل چیدن علف، قسمتی از زمین سراشیب بین دو بخش زمین زراعتی یا قابل زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خاج
تصویر علف خاج
گیاه خاج
فرهنگ لغت هوشیار
توبره، کاهدان، دام کم (کم معده) انبار علف و کاه و غله، توبره، معده علف خواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف زار
تصویر علف زار
مرغزار چرا گاه شوند زار زمینی که در آن علف بسیار بود چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف ساس
تصویر علف ساس
بوگیان ساسکش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف ماه
تصویر علف ماه
گیاه ماه ماهگیا
فرهنگ لغت هوشیار
سکز خای، ژاژ خای بیهوده گری، دندان سای دندان ساییدن خر ماده هنگام دیدن خر نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف چر
تصویر علف چر
((~. چَ))
علف خوار، مقداری علف که جهت دسته ای از ستور صرف شود، مرتع
فرهنگ فارسی معین
چراگاه، راود، علفزار، مرتع، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام رودخانه ای در لار قصران است
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای یخچالی واقع در علم کوه کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
ترکه زدن، تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
علف خوار پستاندار علف خوار
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع، چراگاه، به چرا رفتن حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی